یک فرشته داشت می دوید
توی کوچه های آسمان
روی سنگفرش کهکشان
می دوید و هر کجا که می رسید
با گچ ستاره ها
با گچ ستاره ها
عکس یک شهاب می کشید
می دوید و خنده هاش نور بود
غصه را بلد نبود
غصه از بهشت دور بود
می دوید و ناگهان
دامنش به ابر ها گرفت و لیز خورد
از کنار خانه ی خدا چکید
قطره قطره روی خاک مرد
هیچ کس ولی نگفت
آن فرشته ای که می دوید ، کو
جای او چقدر خالی است
آی ای خدا ، تو لااقل بگو .

نظرات شما عزیزان:
|