می خواهم این زخم ها را بردارم از روی شانه
می خواهم عاشق بمانم ؛اما بدون بهانه
جزگرگ ها که برایم هی دست بالا گرفتند
چیزی نصیبم نشد از؛این قصه ی کودکانه
گنجشک های خیابان از کوچه ی ما که رفتند
مهلت ندادو کلاغی ؛ناگاه کرد آشیانه
درچاردیواری من؛هم صحبت محرمی نیست
سقفم فقط در تماس است؛یکریز با موریانه
دنیای من سنگی وسرد!دنیای من کوچک وتلخ!
وقتی که تنهای تنها کز می کنم کنج خانه
وقتی کسی را ندارم ،تا پابه پایش بمانم...
وقتی که چترم شکسته ؛باران زده مغرضانه...
گیرایی هر غروبی با آفتابش قشنگ است؛
من ماه اما ندارم در من بخوابد شبانه
اصلا قرار مرا از سربرگ هایت جدا کن
دیگر بهاری نمانده در سر رسید زمانه..